آن قدر حاج عبدالله گرد بشاگرد گشت که ...
بشاگرد دیگر جای وای وای نان نیست
حاج والی، دست مریزاد
" یک وقت از آنجا یک پیرمردی آمد که یک جنبه روحانی داشت- اهل علم نبود، یک پارچه سفیدی سرش پیچیده بود- یادم هم نیست اسمش چه بود. آمد و از فقر آن مردم شکایت می کرد. یک عبارتی بکار برد که از بس من خوشم آمد، بعد از سی و چند سال، تا حالا یادم مانده. گفت: آنجا "های هایِ آب است و وای وایِ نان"! آن طرف های دلگان آب زیاد است، ولی زمین نیست، در نتیجه نان نیست. قبل از انقلاب مثل اینکه اینجا به کل وجود خارجی نداشت، یعنی دستگاههای حکومتی اصلاً به آنجا اعتنایی نداشتند."
این خاطره ای بود درباره منطقه بشاگرد استان هرمزگان که رهبر انقلاب ، آن را در دیدار با خانواده مرحوم حاج عبدالله والی بیان کرد. خانواده ای که همه عمرشان را در اردوی جهادی بودند، خانواده ای که زندگیشان شده بود خدمت به محرومین بشاگرد، خانواده ای که بشاگرد را از غربت و محرومیت کامل به در آوردند و آن را آباد نمودند.
وقتی امام گفت: "به داد بشاگرد برسید؛ باید برای شیعیان بشاگرد کاری کرد." ، حاج عبدالله دیگر سر از پا نشناخت. تکلیف او این بود که به بشاگرد برود، و رفت. گاهی که مشکلات زیاد می شد و حل ناشدنی به نظر می آمد، پیام های امام، به او روحیه می بخشید: "ان شاءالله یاران خوبی برای امام زمان(عج) از بشاگرد خواهیم داشت" و "هرکس قلماً و رقماً و قدماً برای بشاگرد کمک کند، ما دعا می کنیم". با اینکه عاشق رفتن به جبهه بود، اما چون امام گفته بود اینجا ماندنتان برای شما از جبهه رفتن واجب تر است، همان جا ماند و بشاگرد جبهه او شد.
او عاشق بود و می خواست نام معشوقش برای همیشه در بشاگرد بماند، بنابر این منطقه ای در مرکز بشاگرد – ربیدون – را خمینی شهر نامگذاری کرد تا هیچ کس هیچ وقت یادش نرود که چه کسی بود که در ابتدا دلش به حال بشاگردیان سوخت و جان بشاگرد را نجات داد.
وضعیت بشاگرد واقعا دردناک بود. از محرومیت بشاگرد اولیه همین بس که برقراری سریعترین تماس، حدود 15 ساعت زمان برای رسیدن اتومبیلی نیاز داشت تا بیاید و خبر را برساند. وقتی بی سیم در آن جا وصل شد، کمی اوضاع سامان گرفت. مردم در کپر زندگی می کردند و غذایشان نان خالی بود. البته گاهی همان نان خالی را هم نداشتند. بشاگردی ها بسیار نحیف و لاغر بودند. آن قدر شرایط زندگی مردم سخت بود که دیدنش دل ها را می شکست و مسئولیتی سنگین بر دوش ها می گذاشت. پزشک ها و مسئولینی که یک بار به بشاگرد می رفتند، آن قدر از دیدن وضع زندگی مردم متاثر می شدند که یا بیشتر می ماندند و یا حتما چندین بار دیگر به آنجا سر می زدند و به مردم کمک می کردند. پزشکان مردم را معاینه می کردند و از دیدن بیماری های نادری که به علت سوء تغذیه در آن جا وجود داشت، متعجب و ناراحت می شدند. در بعضی روستاها حتی یک باسواد هم وجود نداشت. تا حدی که برای خواندن یا نوشتن یک نامه، ان قدر باید صبر می کردند تا یک باسواد از آن جا رد شود. حاج عبدالله شرایط آموزش را در روستاها برقرار کرد.
او عاشق بود و به بشاگرد هجرت کرد. سال 61. و تا آخر عمر – اردیبهشت 84 – خود را وقف آن جا نمود. ربع قرن نماینده کمیته امداد در آنجا بود. تهرانی بود، اما هجرت خداییش باعث شد خمینی شهر او شود. حالا او را به عنوان نماد مدیریت جهادی می شناسند. با مدیریت و همت او راه های زیادی بین روستاها ساخته شد و نیز مکان هایی مانند مدرسه، خانه بهداشت، حوزه علمیه، مسجد، حسینیه، حمام، سد، پل، انبار، مهمانسرا، کارگاه، ایستگاه هواشناسی، درمانگاه، داروخانه، باغ و ... در بشاگرد احداث شد. کارش تعطیلی نداشت. همیشه با جان و دل پا به پای بقیه و سخت تر از آن ها کار می کرد و این گونه، به دیگران هم روحیه می داد.
از سوی کمیته امداد رفته بود، اما بهترین وضعیت را زمانی می دید که بشاگردی ها خودکفا شوند و خودشان از عهده مخارج زندگی برآیند و کمک های امداد فقط به آن هایی برسد که توان کار کردن ندارند. و برای رسیدن به این هدف هم تلاش زیادی کرد.
اما اصل کار او مبارزه با فقر فرهنگی بود که بس بدتر و سخت تر از فقر مادی است. همین حالا روستاهایی در کشور وجود دارد که از لحاظ فرهنگی، نمره صفر هم برایشان زیاد است، فرهنگشان زیر خط فقر است. گرچه ممکن است از نظر مادی چندان فقیر نباشند.اما از نظر فرهنگی... .حاج عبدالله به داد فرهنگ بشاگردی ها رسید. اوایل در بشاگرد نمازخواندن را هم بلد نبودند. اما حاج والی بی ادعا، با عملش روی مردم تاثیر گذاشت و از بشاگرد چیزی ساخت که هرگز به گمان هیچ کس نمی آمد.
او هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. خالص و مخلص بود. ناراحتی اش را وقتی که از او تعریف می کردند، می توانستی کاملا لمس کنی. شاید اگر الان هم بود از چاپ کتاب مربوط به زندگی اش – تا خمینی شهر – و ساخت فیلم سینمایی درباره او – ستاره های دنباله دار – بسیار ناراحت می شد. او تنها برای خدا کار می کرد و خدا هم او را پیش همه عزیز کرده بود. در مراسم تشییع و کفن و دفن و مجلس ختم او از هر قشری آمده بودند. از دور و نزدیک خود را رسانده بودند. همه دوستش داشتند. او هرگز خود به دنبال اینکه اسمش ماندگار شود، نبود. اما چون نیتش خدایی بود، به تعبیر رهبر انقلاب: " مرحوم آقای حاج عبدالله والی یکی از آدمهایی است که قطعاً در تاریخ انقلاب و تاریخ کشور اسمش خواهد ماند و نامش به نیکی یاد خواهد شد. "
خصوصیات اخلاقی او باعث می شد که همه دوستش داشته باشند و او را الگو قرار دهند. نماز اول وقت، احترام به مردم، صبر، تواضع و سادگی، توسل، ذکر، انس با قرآن، اهمیت دادن به بیت المال و ترک نشدن نماز شب. هرکس که یک بار او را می دید، حاج عبدالله والی قلبش می شد. رضا امیرخانی نویسنده نیز از این قاعده مستثنی نبود. همو که به گفته خودش، سالی یک بار به دیدن والی اش می رفت و خود را به شارژ او می زد، برمی گشت و یک سال تمام کار می کرد. به تعبیر او، حاج عبدالله پیامبر بشاگرد بود:
" خواندهاید که در رسولِ خدا برای شما اسوهای حسنه است؛ اما همیشه خیال میکنیم که باید زودتر سلام کنیم و گاهی اوقات به دیگران احسان کنیم و نمازِ اول وقت بخوانیم و... هیچ زمانی نفهمیدیم که اگر قرار باشد پیامبر اسوهی حسنه باشد، بایستی پیامبری کرد. پیامِ خدا را به بندهگان خدا رساند.
و او که آن بالاست برای هر امتی پیامرسانی فرو فرستاد تا حجت را بر ایشان تمام کند. بشاگرد نیز پیامرسانی دارد. همو که جادههای نکشیده را کشید، سدهای نساخته را ساخت، درختهای نکاشته را کاشت و همهی اینها دستمایهی کارش نبود. که دستمایهی کارِ او انسان بود و او انسان ساخت. "
فاطمه سعیدی، 29 / 1 / 1394
Secont14@yahoo.com
- ۹۵/۰۹/۱۸