نوشته های یک تازه نویسنده کاش کاربلد

این جا، از هر دری، سخنی می نویسم و آن ها را با شما به اشتراک می گذارم. امید که به درد یکی بخورد.

نوشته های یک تازه نویسنده کاش کاربلد

این جا، از هر دری، سخنی می نویسم و آن ها را با شما به اشتراک می گذارم. امید که به درد یکی بخورد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

 

قلم ... هنر... سینما ... شعر ... نقاشی ... موسیقی ... معماری ... فلسفه ... عقل ... عشق ... شهادت ...

سید شهیدان اهل قلم ، سلام ...

با خود گفتم شاید با این کلمات آسان تر تو را وصف توان کرد. اما زنهار! تو رازی هستی که من از درک آن عاجزم . رازی که جز به بهای خون فاش نخواهد شد.

یادت هست گفتی: "ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود  دارد ، آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟"

شاید امروز، همان روز باشد و من...

می دانم! من در مقام وصف تو نیستم . اما می نویسم . شاید تو خود یاریم برسانی ای شقایق آتش گرفته...

پس با تو و از تو می نویسم. تو کیستی که هر جویای حقیقتی با هر عقیده شیفته ات می شود ، آن هنگام که داستان زندگی و شهادتت را می خواند؟

تو که بودی؟ گاه با خود می اندیشم که تو جلوه ای از جمال علی (ع) بودی. و چه خوب می دانست مادرت که تو را مرتضی نام نهاد. تو چه رمز و رازی با مرتضی علی(ع) داشتی که دلت را با او پیوند زدی و او چه از تو می دانست که جذبه ای از جاذبه هایش و دفعه ای از دافعه هایش را به تو بخشید.

جذبه ای از جاذبه های علی(ع) ، جاذبه شگفت انگیز تو بود ! هم آن هنگام که هنوز با امام قلب ها آشنا نشده بودی و هم بعد ازآن، هم آن زمان که به قول خودت زندگی روشنفکرانه داشتی و در دانشکده هنری ، معماری تحصیل می کردی ، به شب های شعر و گالری های نقاشی می رفتی ، موسیقی کلاسیک گوش می دادی ، و برای رسیدن به تراوشات فلسفی شب و روز نمی شناختی و هم آن هنگام که عشق امام روح و جانت را لبریز نمود و به او دل سپردی، جاذبه ات مثال زدنی بود. چگونه است که قبل از تولد دوباره و زندگی جدیدت و آتش زدن تمام نوشته ها و اشعارت که به قول خودت حدیث نفس بودند، باز هم چنین جذبه ای داشتی؟ شاید از همان ابتدا نور حق در وجودت روشن بود و با خود و دیگران صادق بودی که همه دوستت داشتند و در دانشکده ، تو سنگ صبورشان بودی.

و اما...چه خوب دافعه ای هم داشتی...

آنان که از حقیقت گریزان بودند و غفلت و ظلمات جهنم دل و جانشان را فرا گرفته بود، از تو روی برمی گرداندند و گاه و بیگاه سنگ جلوی پایت می انداختند و سد راهت می شدند ، به خصوص آن زمان که تو حقیقت را یافته بودی و دل به آن سپرده بودی . نمی خواستی با تزویر و ریا روزگار بگذرانی، تو انسانی استوار و محکم بودی و تلاشت همرنگ شدن با جماعت نبود. آری... چه بسیار ضعیف النفس هایی که همه جا مطابق میل دیگر انسان ها رفتار می کنند، حال چه این انسان ها بزرگ باشند چه پست، چه خوب باشند چه بد، چه انسان صفت باشند چه شیطان صفت ؛ همه را به خود جذب می کنند تا مقام و پول و جایگاهی را از دست ندهند . مدام رنگ عوض می کنند و نمی دانند که خود که هستند . اما تو با جان و دل پای چیزی که به آن یقین داشتی ، ایستاده بودی.

و نتیجه این بود که دشمنان زیادی داشتی و در مقابل دوستانی اندک.

و بی جهت نیست که بزرگی گفته:

کسانی که می فهمند و به سوی کمال راه می افتند ،  در این مسیر تنها و تنها و تنهاتر خواهند شد...



فاطمه سعیدی، 22/6/1394

Secont14@yahoo.com

  • ۹۵/۰۹/۱۷
  • فاطمه سعیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی