دانشگاه قبول شده بودم. رفتم برای ثبت نام. از هیچ چیز اطلاع نداشتم. نمی دانستم اتاق ثبت نام کجاست، اتاق تکثیر، سایت رایانه، امور خوابگاه ها و ... . گیج و منگ بودم. از طرفی خوشحال برای پذیرفته شدنم در جایی که پیش از کنکور آرزوی رفتن به آن را داشتم و از طرفی ناراحت برای دور سر خود گشتنم در آن جا.
ناگاه نگاهم به نگاه دختری گره خورد که گویا راهنمای ثبت نام کنندگان بود.